او در يکي از شب ها خواب ديد که بر روي زمين حاصل خيزي نشسته و از دوستان و ياران خود دوري گزيده است و در اين حال ، مرواريدي در دست دارد که پيوسته آن را زير و رو مي کند...
نسب و حسب امّ البنين
امّ البنين ؛ ( فاطمه ) ، دختر حزام بن خالد بن ربيعه ( برادر شاعر معروف دورانِ قبل از اسلام ـ عصر جاهليت ـ صاحب يکي از محلّقات سبعه ) ، فرزند عامر بن کلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعه کلابي .
مادرش ؛ شمامه ، دختر سهيل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب و اجداد و نياکان او ، همه از دلاوران عرب در عصر جاهليت بودند که حماسه هاي جاويدان داشتند ، تا آنجاکه در شجاعت و سخاوت زبانزد خاص و عام بودند . در وصف آن ها همين بس که جناب عقيل بن ابوطالب گفت :
« در ميان قوم عرب نمي توان کسي را يافت که از پدران و نياکان امّ البنين شجاع تر و دلاورتر باشد . »
داستان ولادت امّ البنين
آورده اند که حزام بن خالد بن ربيعه ، در حال سفر بود که همسرش ، فاطمه ( امّ البنين ) را به دنيا آورد . او در يکي از شب ها خواب ديد که بر روي زمين حاصل خيزي نشسته و از دوستان و ياران خود دوري گزيده است و در اين حال ، مرواريدي در دست دارد که پيوسته آن را زير و رو مي کند و بر زيبايي آن ، سخت شيفته است . ناگاه مردي از سوي باديه ، سوار بر اسب ، به سوي او آمد . همين که به او رسيد ، سلام کرد و آن مرد جواب سلامش را داد . آنگاه مرد سوارکار گفت : اين مرواريد را که در دست داري ، چند مي فروشي ؟
وي پاسخ داد : من قيمت آن را نمي دانم . شما آن را چند مي خري ؟ آن مرد پاسخ داد : من نيز نمي دانم قيمت آن چند است . امّا مي خواهم آن را به يکي از اميران هديه کنم . در عوض چيزي را براي تو ضمانت مي کنم که گرانبهاتر از درهم و دينار است . حزام بن خالد پرسيد : آن چيست که از درهم و دينار گرانبهاتر است ؟ !
گفت : من ضمانت مي کنم که تو نزد او قرب و مقام و جاه و جلال ابدي داشته باشي .
حزام گفت : واقعاً تو مرا به اين مقام مي رساني ؟
گفت : آري .
پرسيد : تو هم در اين ماجرا واسطه من مي شوي ؟ !
گفت : آري ، من واسطه ات مي شوم . پس آن را به من بده . حزام مرواريد را به آن مرد داد . همينکه از خواب بيدار شد ، رؤياي خود را بر دوستانش حکايت کرد و از آن ها خواست آن را تعبير کنند ؛ يکي از آنان گفت : اگر خواب تو ، رؤياي صادق باشد ، پس خداوند به تو دختري مي بخشد که يکي از بزرگان از او خواستگاري مي کند و به همين خاطر به خويشاوندي با او مفتخر شده ، به شرافت و سيادت نائل خواهي شد .
وقتي از سفر برگشت ، متوجه شد که همسرش « ثمامه بنت سهيل » وضع حمل کرده است . شکفته و خرسند شد و با خود گفت : آن رؤيا ، صادقه بود !
از وي پرسيدند : نامش چه بگذاريم ؟ گفت : نامش را فاطمه و کنيه اش را امّ البنين بگذاريد .
متأسفانه تاريخ دقيق ولادت اين بانوي بزرگوار مشخص نيست . در حالي که تاريخ ، گاه پيش افتاده ترين مسائل در مجالس لهو و لعب خلفاي بني اميه و بني عباس را ثبت مي کند ؛ مثلا رنگ گردن بند ميمون و يا توصيف صداي گرفته دربار و امثال آن را . امّا از حالات و زندگي اين زن قهرمان چيز زيادي به دست نداده است ؛ زني که سراسر زندگي اش مملو از ارزش و آرمان هاي بلند و مواضع عزتمند بود . اينجا است که بايد پرسيد : چه شد موعظه ها ، دانش ها و قهرماني ها و جهاد و صبر و مقاومت زني که بخشي از حياتش را در بيت امامت سپري کرد ؟ ! و اين به راستي که دردناک است .
به هر صورت شايد بتوانيم به تاريخ ولادت او دست يابيم ، آن هم از طريق ولادت فرزند ارشدش ، قمربني هاشم ، که مورّخان آن را سال 26 هجري نوشته اند و عمر شريفش به هنگام شهادت در سرزمين کربلا ، حسب روايت طبرسي در کتاب خود ( اعلام الوري ) ، 34 يا 38 سال بوده است .
ضمن اين که همه مي دانند واقعه عاشورا به سال 61 ق . رخ داد . از اين ها گذشته ، وقتي امام علي ، پس از شهادت حضرت فاطمه ، از برادرش عقيل مي خواهد زني را به او معرفي کند که از تبار شجاعان و دلاوران باشد و همين کلام حضرت علي خود نشانگر آن است که « امّ البنين » در آن دوران ، دختري به سن بلوغ جنسي و عقلي رسيده بوده و لذا مي توانست همسر آن حضرت باشد . روشن است اگر سن او زير 15 سال بود ، عقيل از او ياد نمي کرد . به خصوص که او به علم انساب آشنايي کامل داشت و معقول آن بود که دختري را براي برادرش برگزيند که هم از نظر سن و سال و هم از جهت صلاحيت و شايستگي مناسب وي باشد .
همچنين بعيد به نظر مي رسد اين وصلت بعد از سال 26 هجري صورت گرفته باشد ؛ چرا که فرزند برومندش ، عباس در سال 26 و يا 23 هجري به دنيا آمده است .
علاوه بر اين ، گمان نمي رود چنين دختري تا سن 23 و يا 24 سالگي ، بدون شوهر مانده باشد ؛ زيرا پسرش عباس در زمان شهادتش حدود 34 سال داشت . بنابراين ، ارجح آن است که سن او هنگام ازدواج با امير مؤمنان (عليه السلام) 17 تا 21 سال باشد و چون نطفه نخستين فرزند ، معمولاً پس از يک سال منعقد مي گردد ، لذا مي توان گفت که سن او در زمان به دنيا آوردن عباس حدود 18 تا 22 سال بوده و از اين رهگذر ، زمان تقريبي ولادت حضرت عباس را در سال هاي بين 5 و 9 ق . دانست .
در اين ميان کساني بر اين باورند که امّ البنين در زمان واقعه عاشورا ، حدود 55 سال داشته است . اگر چنين باشد ، مي توان گفت زمان تولد عباس در سال 6ق . بوده است . در اين صورت به نظر مي رسد امّ البنين يک سال از امام حسين کوچک تر بوده و آن حضرت در زمان ولادت عباس حدود 18 الي 22 سال داشته است . پس سال تولد ايشان را مي توان بين سال هاي 5 و 9 هجري در نظر گرفت . البته برخي گفته اند : او در زمان وقوع حادثه عاشور ( سال 61 ق . ) حدود 55 سال داشته است .
تربيت و جايگاه معنوي حضرت امّ البنين
امّ البنين در خانواده اي اصيل و شريف بزرگ شد و تربيت يافت ؛ خانواده اي که والاترين ، ارجمندترين و نجيب ترين شمرده مي شد و بزرگان عرب به آن افتخار مي کردند . اين خاندان شريف ، مظهر جود و کرم ، شجاعت و فصاحت ، جوانمردي و بزرگ منشي ، مکارم اخلاق ، عفت و طهارت ، اصالت و پاکدامني و . . . بود . آري امّ البنين بانويي بزرگوار بود که در محيطي سرشار از ايمان ، زهد و تقوي رشد يافت ؛ از اين رو ، او زني بود با تقوا و ورع و داراي عفت نفس و اخلاق و منش پسنديده .
مرحوم شهيد اول ، همان فقيه پرهيزگار متقي ؛ محمد بن مکي عاملي ، صاحب کتاب « لمعه دمشقيه » ( که از ديرباز در حوزه هاي علميه تدريس مي شود ) ، در باره فاطمه ( امّ البنين ) مي گويد :
« امّ البنين را بايد جزو زنان با فضيلت و آگاه به حق اهل بيت (عليهم السلام) شمرد ، که در پيروي و ولايت و دوستي و محبت نسبت به آنان ، خالص و مخلص بود . در مقابل ، اهل بيت (عليهم السلام) نيز او را گرامي مي داشتند و جايگاه رفيعي برايش قائل بودند ، تا آنجا که حضرت زينب ، پس از بازگشت به مدينه ، به ديدار او مي رود و شهادت چهار فرزندش در کربلا را چنان تسليت مي گويد که گويي تبريک ايام عيد است ! »
همچنين سيد محسن امين ، صاحب کتاب معروف « اعيان الشيعه » درباره او مي نويسد : « او شاعرة ، زبان آور و از خاندان اصيل و شجاع عربي برخاسته است . »
به هرحال ، از اين نشانه هاي روشن ؛ يعني گزينش او به عنوان همسر علي بن ابي طالب ، تفقّد حضرت زينب از وي و همچنين ذکر نام نيکش در کتب بزرگان علم و فقاهت ، همگي نمايانگر منزلت ارجمند و موقعيت بس بلند او نزد خاندان نبوت و طهارت است .
امّ البنين (سلام الله عليها) همسر دوم امير مؤمنان (عليه السلام) يا . . . ؟ !
حضرت علي پس از شهادت حضرت فاطمه ، با امّ البنين ازدواج کرد ، اما روشن نيست که وي همسر دوم امام ( پس از صديقه کبري (سلام الله عليها) باشد ؛ زيرا قرائني وجود دارد که امير مؤمنان با خوله ، بنت جعفر بن قيس حنفي ( مادر محمد حنفيه ) ، ازدواج کرد . البته مورّخان در اين زمينه اختلاف دارند ، ليکن نزديکتر به واقعيت آن است که حضرت امير پس از درگذشت فاطمه زهر با اَمامه بنت ابي العاص ، آنگاه با فاطمه معروف بـ « امّ البنين » و با خوله به عنوان همسر چهارم عقد زناشويي بست .
عباس بن علي ، فرزند ارشد امّ البنين محسوب مي شود که در سال 24ق . متولد شده است و بعيد به نظر مي رسد که امام بلافاصله ، پس از شهادت صديقه کبري در سال 11ق . با او ازدواج کرده باشد ؛ چرا که لازمه اين فرض ، آن است که بگوييم امّ البنين بيش از 12 سال دچار حالت نازايي بوده است .
داستان ازدواج علي (عليه السلام) با امّ البنين (سلام الله عليها)
در کتاب « اعيان الشيعه » به نقل از « عمدة الطالب » آمده است :
علي به برادرش عقيل ، که مردي نسب شناس و آشنا به تاريخ و نياکان عرب بود ، گفت : « زني را به من معرفي کن که از تبار دلاوران و قهرمانان باشد . مي خواهم براي من پسري شجاع و جنگجوبه دنيا آورد . » عقيل گفت : « چرا سراغ فاطمه بنت حزام کلابي نمي روي ، که پدران و نياکان او از شجاع ترين و زمنده ترين مردان عرب اند . »
گفتني است همين مطلب در کتاب « اعيان النساء » حکيمي نيز آمده است . با اين تفاوت که جناب عقيل بن ابي طالب به برادرش علي مي گويد : « برادر ! چرا در پي چنين زني هستي ؟ » فرمود : مايلم با او ازدواج کنم تا براي من پسر دلاوري به دنيا آورد که فرزندم حسين را در واقعه طف ، در کربلا ياري دهد . آنگاه عقيل به ايشان توصيه کرد که با امّ البنين ازدواج کند ؛ زيرا او از خانداني است که پدران و نياکانش از تمامي قوم عرب شجاع تر و دلاورتر هستند . آنگاه حضرت از برادرش عقيل خواست که او را از پدرش خواستگاري کند . عقيل نزد پدر وي ( حزام ) رفت و به او گفت : شرافت دنيا و آخرت را براي تو به ارمغان آورده ام ! پاسخ داد و آن چيست ؟ عقيل گفت : آمده ام تا دخترت را براي برادرم علي بن ابي طالب خواستگاري کنم و او علاقمند است داماد تو شود ، به جهت والايي و اصالت نسب و شرف خاندانت .
حازم گفت : هيچ کس به اين مقام نايل نمي شود تا با مادرش مشورت کنم . آنگاه عقيل منتظر ماند و حازم ، پدر امّ البنين نيز بر همسرش وارد شد و در همان حال شنيد که دخترش فاطمه ( امّ البنين ) خوابي را براي مادرش تعريف مي کند .
خواب و رؤياي امّ البنين
نقل شده که امّ البنين خوابش را براي مادرش اينگونه تعريف کرد :
در خواب احساس کردم که در باغ و بوستان پرميوه اي نشسته ام . در آن ، رودهاي فراوان جاري است و آسمان صاف و قرص ماه در مي درخشيد و ستارگان نور افشاني مي کنند و من به عظمت آفرينش خداوند بزرگ مي انديشيدم که چگونه آسمان را بدون پايه و ستون برافراشته و اين ماه تابان و ستارگان درخشان را آفريده است ؟ !
غرق در اين انديشه ها بودم که ناگاه به نظرم آمد ماه از دل آسمان کنده شد و در دامانم افتاد . چنان درخششي داشت که چشم ها را خيره مي کرد . متعجب و شگفت زده شدم . باز متوجه شدم سه ستاره درخشان ديگر به دامانم افتاد تا آنجاکه نور و تلألؤ آن ها ، پرده بر ديدگانم افکند . تعجب و حيرت بر من مستولي شد و بناگاه صداي هاتفي را شنيدم ـ بي آن که صورتش را ببينم ـ گفت :
بشارت باد بر تو اي فاطمه ، به خاطر اين سروران ارجمند ،
که همچون سه ستاره درخشان و يک ماه تابان اند .
پدرشان سيد و سالار کلّ کائنات است .
پس ، از پيامبر خدا ، آنچنان که در خبر آمد . . .
وقتي اين سخنان را شنيدم ، سراسيمه شده ، با ترس وفزع از خواب پريدم . از مادرم پرسيدم : تعبير اين خواب چيست ؟ گفت : دخترم ! اگر خواب تو رؤياي صادقه باشد ، با يک مردي بسيار بزرگوار و ارجمند ، که نزد خداوند مقامي بس والا دارد و افراد عشيره اش از او پيروي و اطاعت مي کنند ، ازدواج مي کني و از او چهار فرزند به دنيا مي آوري ، اوّلين آن ها سيمايي چون ماه دارد و سه تن ديگر نيز بمانند ستارگان درخشان اند .
پدرش ( حزام ) وقتي اين مطلب را شنيد ، با تبسم و لبخند به سويشان آمد و گفت :
دخترم ! خواب و رؤياي تو راست بود . مادر رو به پدر کرد و پرسيد : از کجا متوجه اين مطلب شدي ؟ گفت : هم اکنون عقيل بن ابي طالب در خانه ماست تا دخترت را خواستگاري کند . پرسيد : خواستگاري براي چه کسي ؟ گفت : براي کسي که لشکر دشمن را از هم مي گسلد ، وجود مبارکش مظهر عجايب و شگفتي هاست . پيکان جهت دار خداوند و قهرمان بلامنازع شرق و غرب عالم است . او همانا امام علي بن ابي طالب است .
پس از اين ماجرا بود که حزام شادمان و خندان به سوي عقيل برگشت . عقيل وقتي او را ديد ، پرسيد : چه خبر ؟ گفت : به خواست خداوند خير است . ما قبول کرديم که دخترمان کنيز امير مؤمنان شود . عقيل گفت : او کنيز نيست ، بلکه همسر علي خواهد بود .
خبر ازدواج به کربلا هم رسيد
در تاريخ آمده است که پيش از آغاز نبرد ميان حسين بن علي (عليهما السلام) و يارانش و سپاه عمر بن سعد در سرزمين کربلا و ضمن آمادگي هر دو طرف براي جنگ و نبرد و يا اندکي پس از شروع آن ، زهير بن قين به سوي عبدالله بن جعفر بن عقيل آمد و به او گفت : برادر ! اين پرچم را به من بسپار . عبدالله پرسيد : آيا من در حمل آن کوتاهي کردم ؟ گفت : هرگز ، اما من به آن نياز دارم . عبد الله بن جعفر پرچم را تحويل داد و زهير آن را گرفت . و به سوي عباس بن علي (عليهما السلام) حرکت کرد و خطاب به وي گفت : مي خواهم با تو سخني بگويم و انتظار دارم آن را کاملاً دريابي ! عباس گفت : بگو که سخن گفتن در حال حاضر چه شيرين است !
آنگاه به خطاب به عباس گفت : اي ابو الفضل ، بدان که پدر تو اميرمؤمنان ، وقتي خواست با مادرت فاطمه ازدواج کند ، برادرش عقيل را به خواستگاري فرستاد ؛ چرا که به انساب قوم عرب آشنايي کامل داشت و به او گفت : برادر ! از تو مي خواهم به خواستگاري زني بروي که از خاندان پاک و اصيل و داراي حسب و نسب شريف و شجاع باشد تا از او داراي فرزندي شوم شجاع و دلاور ، براي نصرت و ياري به اين پسرم ( حسين (عليه السلام) ) ، تا در واقعه طف در کربلا در کنار او باشد . پس بدان که پدرت تو را براي چنين روزي ذخيره کرد . بنابراين ، نبايد نسبت به حرم و حريم برادر و خواهرانت کوتاهي کني ! عباس پس از شنيدن اين سخن ، بر خود لرزيد و آنچنان رکاب اسبش را کشيد که از هم گسست . آنگاه رو به زهير کرد و گفت : زهير ! تشويق و ترغيب خوبي بود در اين روز . به خدا سوگند حماسه اي را به معرض نمايش خواهم گذاشت که هرگز مانند آن را نديده اي . . .
حضرت ابو الفضل پس از اتمام سخنانش با شمر و شنيدن پيشنهاد دريافت امان نامه براي خود و برادرانش ، به سوي خيمه برگشت . خواهرش زينت پس از آن که گفتگوي او را با شمر شنيد ، به استقبالش آمد و گفت : برادر ! مي خواهم سخني را با تو درميان گذارم .
حضرت عباس گفت : خواهر بگو که اکنون براي سخن گفتن بسيار مناسب است .
زينب گفت : برادرم ! وقتي مادرم فاطمه از دنيا رفت . پدرم از برادرش عقيل خواست برايش زني از خانداني اصيل برگزيند ؛ خانداني که نجيب ، شجاع و دلاور باشد ، تا از او داراي فرزندي شود براي حمايت و دفاع فرزندش حسين در کربلا و تو بايد بداني که پدرت تو را براي چنين روزي در نظر گرفت ، پس کوتاهي نکن اي ابو الفضل .
وقتي عباس سخنان خواهرش زينب را شنيد ، زين اسبش را چنان کشيدکه پاره شد وخطاب به او گفت : تو درچنين روزي مرا تشويق مي کني ، درحالي که من فرزند علي ، امير مؤمنانم . وقتي زينب کلام عباس را شنيد ، بسيار مسرور و شادمان گرديد .
بانوي حماسه هاي شگرف
بي شک مواضع اعجاب انگيز اين بانوي قهرمان ( امّ البنين ) در قبول ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آن هم تا اين حد خالصانه ، به خصوص نسبت به سيدالشهد ، کاري انفعالي يا شتابزده و تصادفي نبود ، بلکه علل و عوامل مختلفي باعث آن شد که رفته رفته او را به قلّه ايمان و اخلاص رساند و منتهي به چنين حالات و اوصاف شد .
مهمترين اين اسباب در چهار محور خلاصه مي شود :
1 . درس آموزي اُمّ البنين در مکتب اميرمؤمنان ، علي ؛ تا آنجا که داودي ؛ صاحب کتاب « العمده » ، در کتاب خود ، از ايشان با صفت « عالمه » ياد مي کند . با توجه به اين که در آن زمان ، هيچ زني ـ جز حضرت زينب ـ به اين صفت متصف نشده بود .
اين بانو بزرگوار ( امّ البنين ) به درجات عالي نايل شد و لياقت و شايستگي آن را يافت که به بسياري از علوم غيبي و اسرار پيچيده ، که جبرئيل به پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رساند و ايشان به پسر عمويش ، علي سپرد و از طريق امير المؤمنين به بقيه معصومين (عليهم السلام) و افراد شايسته رسيد . در همين رهگذر مي توان به ماجراي اطلاع ايشان از حوادث عاشورا و کربلا و آنچه بر فرزندش عباس پيش خواهد آمد ، اشاره کرد . مشهور است وقتي حضرت ابو الفضل به دنيا آمد ، علي دستان او را زير و رو مي کرد و آن ها را مي بوسيد و مي گريست و وقتي امّ البنين از علت آن مي پرسد ، به او خبر بريدن دستانش را در روز عاشورا مي دهد . در حالي که تلاش مي کرد به خيمگاه آب برساند و فرزندان پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را سيراب کند .
بنابراين ، اگر امّ البنين را جزو خاندان عصمت و طهارت بدانيم ، آنگاه بر ما فرض و واجب است نسبت به او و ديگران آگاهي ، معرفت ، مودّت و پيروي داشته باشيم . به خصوص که پيامبر گرامي اسلام نيز در همين رابطه فرموده است :
« هرکه به ما مهر بورزد و با اين حال به ديدار خدا رود ، از طريق شفاعت ما وارد بهشت مي شود . سوگند به آن که جانم در دست اوست در روز قيامت هيچ بنده اي از عمل خود سودي نمي برد ، مگر اين که نسبت به حقّ ما معرفت داشته باشد . »
همچنين فرمود :
« کسي وارد بهشت نمي شود ، مگر اين که نسبت به اهل بيت معرفت داشته باشد و آنان نيز او را قبول داشته باشند و نيز کسي وارد جهنم نمي شود ، مگر آن که ولايت اهل بيت را انکار کند و آنان هم او را انکار نمايند . »
و نيز فرمود :
« همواره اهل بيت پيامبرتان را در نظر بگيريد و آبروي آنان را حفظ کنيد و از راه و روش آنان پيروي نماييد ؛ چرا که آنان شما را از راه هدايت خارج نمي کنند و مطلقاً شما را به راه هلاکت بر نمي گردانند . پس اگر درنگ کردند ، شما نيز درنگ کنيد و چنانچه برخاستند ، برخيزيد . از آنان پيشي نگيريد که گمراه مي شويد و از همراهي با آنان باز نمانيد که به هلاکت مي رسيد . »
2 . لياقت و شايستگي روحي و رواني امّ البنين ؛ چنان که فلاسفه مي گويند ، هر کاري در عالم خارج تحقّق پيدا نمي کند ، جز از طريق تحقّق دو مسأله : الف ) فعل ب ) انفعال ؛ يعني فعل مورد نظر در عمل انجام گيرد و ديگر اين که قابليت آن فعل را داشته باشد ؛ براي مثال ، وقتي بخواهيم جامي را بشکنيم ، به دو امر نيازمنديم : 1 . به شکستن اقدام کنيم 2 . ضروري است که آن جام قابل شکستن باشد . پس اگر در عمل براي شکستن آن جام اقدام نکنيم ، بديهي است که نمي شکند و از سوي ديگر اگر اقدام کنيم ، امّا آن جام بلورين و يا شيشه اي نباشد ، بلکه جامي باشد از آهن ، معلوم است که قابليت شکستن را ندارد و لذا موضوع شکستن منتفي است . همين مسأله در مورد انسان ؛ چه مرد و چه زن ، صادق است ؛ يعني اگر انتظار داشته باشيم که او انساني عالم ، دانا ، باگذشت ، سخاوتمند و در راه خدمت به اهل بيت (عليهم السلام) ايثارگر باشد ، لازم است دو امر تحقّق يابد :
يکي فعل ؛ يعني ابتدا بايد به او تعليم دهي و تربيتش کني و صورت از خود گذشتگي و جهاد را در روح و روان او وارد نمايي و نيز ولايت و محبت اهل بيت (عليهم السلام) را از همان اوان کودکي ، به قلب و گوشت و پوست او تزريق کني .
ديگري انفعال ؛ بدين معني که او استعداد و شايستگي و قابليت اين امر را داشته باشد ؛ يعني هرگاه به او آموزش داده شد ، آموزش پذير باشد و يا اگر به تربيت او پرداختند ، استعداد تربيت را داشته باشد . امّا اگر مثلا فردي مجنون باشد ، صد البته که تعليم و تربيت در او اثري نخواهد داشت و . . .
لذا اين موضوع از جهت فعل و انفعال بر شخصيت شخيص امّ البنين کاملاً انطباق دارد و همين امر ، او را به مقام رفيع و منزلت والا رساند ؛ به خصوص وقتي شخصي به نام « بَشير بن حَذْلَم » به سوي او آمد و خواست براي شهادت چهار فرزندش به او تسليت بگويد و دلداري اش دهد ، و اين در حالي است که امّ البنين آنان را بسيار دوست مي داشت و به آن ها عشق ميورزيد ، با اين همه ، رو به او کرد و با قلبي آهنين و معرفتي بي نظير نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) گفت :
« پاره هاي قلبم تکه تکه شدند ، امّا باکي نيست . فرزندانم و هر آن که زير اين گنبد کبود زيست مي کند ، فداي سرورم و آقايم ابا عبدالله الحسين باد ! من از تو در مورد پسرانم نپرسيدم ، امّا مشتاقم بدانم که فرزندم حسين زنده است يا به شهادت رسيد ! »
آري او شبانه روز بر حسين مي گريست و از فرط حزن و اندوه ، خواب به چشمانش راه نداشت و اينگونه بود تا از دنياي فاني رخت بربست ، البته جايگاه ارجمند بدست نيامده براي بانو ام البنين ، مگر بجهت تحقق آن دو قضيه ياد شده ( فعل و انفعال ) ، چرا که او از علم و دانش اميرمؤمنان روشنايي گرفت و نزد او معارف متعاليه را آموخت و آنچه را که بيشتر مردم از آن اطلاع ندارند ، از شويش فراگرفت ، افوزن بر اين نبايد اصالت و ژرفاي ايمان و عمق شرافت حسب و نسب او را از ياد برد .
3 . محيط خانوادگي خوب و تربيت شايسته ؛ بانو امّ البنين پرستنده و عابد و دوستار خير و نيکي بود . امر به معروف مي کرد و خود معروف را انجام مي داد . نهي از منکر مي نمود ؛ چرا که او از سلاله اي پاک و ارجمند و محيطي نيکو برخوردار بود و اجداد و نياکانش نيز به مکارم اخلاق و خصال پسنديده معروف بودند . از همه اين ها گذشته ، او تحت حمايت و سرپرستي پدر و مادري جليل القدر و گرانمايه و با ادب تربيت يافت و همين امر باعث شد تا او از همان اوان کودکي به عفت و عفاف و حجاب و حُسن رفتار و ديگر صفات نيکو و پسنديده متصف شود و اين ويژگي ها ايشان را به درجه اي رساند که در عشق نسبت به حسين و فداکاري در راه او و تقديم چهارپاره وجودش براي حمايت از او ، به مرحله ذوب شدن در حبّ حسين نائل آيد .
البته عکس اين مطلب نيز صادق است ، تا آنجا که محيط نا مناسب و ناهنجار خانوادگي مي تواند آدمي را به يک حيوان درنده و خوک صفت مبدّل سازد و به مادون انسانيت تنزل دهد . نمونه روشن آن ، عملکرد يزيد بن معاوية بن ابو سفيان نسبت به امام حسين و يارانش بود که آن ها را به صورت فجيعي به قتل رسانيد و جامه از تن سرور جوانان بهشت به در آورد و دختران و پسران خردسال و زنان اهل بيت را به اسيري گرفت و از تمامي اين ها گستاخانه تر اين که سر از تن مبارک او جدا ساخت و در مقابل ديدگان همه ، با چوب خيزراني که در دست داشت ، بر لب و دهان حضرت زد و اين اشعار را خواند :
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ
لَسْتُ مِنْ خُنَدف إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ
مِنْ بَني أَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ
« بني هاشم ، حکومت و مملکت داري را بازيچه خود قرار دادند . پس نه خبري از نبوت در کار بوده و نه وحيي از آسمان نازل شده است !
من اگر انتقام نگيرم ، هرگز خود را از تبار بني اميه نخواهم شمرد . از خاندان احمد ( محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) ، به خاطر آنچه انجام دادند ، انتقام خواهم گرفت . »
از اين رو ، موضع اسلام در اين باره ( محيط سالم و ناسالم خانوادگي ) ، اين است که بايد در امر ازدواج حساس بود و براي نسل آينده خود همسري از خانواده سالم و اصيل برگزيد و تنها فريب جمال ظاهري را نخورد . از اين رو ، پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود :
« إِيَّاکُمْ وَخَضْرَاءَ الدِّمَنِ ، قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ ؟ قَالَ : الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ » .
« برحذر باشيد از خضراء دمن ( = گُل روييده در مزبله ) ، ياران گفتند : پيامبر خدا ! منظور از خضراء دمن چيست ؟ فرمود : همان زن زيباست که در محيط فاسد بار آمده باشد ! »
پيداست امّ البنين نمونه اعلا و الگوي والاي کرامت و اصالت خانوادگي بود که اميرمؤمنان اين بانوي ارجمند را ، از آن خاندان دلاور پرور و نجيب به همسري بر مي گزيند .
4 . احساس مسؤوليت و تکليف در مقابل دين خدا ؛ يکي از دلايلي که باعث شد امّ البنين در عشق به حسين بن علي (عليهما السلام) ذوب شود و با تمام وجود پيرو اهل بيت (عليهم السلام) شود و به رفيع ترين درجات ايثار و فداکاري در اين راه نايل آيد و از خود و فرزندانش و هرآنچه دارد ، شمع هايي بسازد تا گِرد وجود نازنين ريحانه رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و جگر گوشه بتول بسوزند و بسازند تا از او حمايت و دفاع کنند ، احساس مسؤوليت امّ البنين در برابر اهل بيت (عليهم السلام) بود .
در همين راستا ، حضرت امام جواد فرمود :
« مؤمن به سه خصلت نياز دارد : توفيق الهي ، واعظ دروني و ناصح بيروني . »
بايد گفت اين بانوي گرامي ( امّ البنين ) هر سه خصلت ياد شده را داشت ؛ بدين معني که او ، هم از توفيق و مدد الهي دراين مسير بهره برد و هم از واعظ دروني در ارتباط با احساس مسؤوليت نسبت به خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برخوردار شد و هم از ارشاد و راهنمايي هاي همسرش ، علي بن ابي طالب ، به عنوان ناصح بيروني استفاده کرد و با اين خصلت ها برتر از ديگر زنان شد .
در جامعه و در طول تاريخ شاهديم که برخي از زنان چگونه با فرزندان شوهر که از زن ديگر به دنيا آمده اند ، رفتار مي کنند و چه عذاب ها و رنج ها براي آن ها ايجاد مي نمايند ، تا آنجا که تحمّل محبت کردن پدر نسبت به فرزند خود را ندارند ، بلکه سعي در ايجاد جدايي و نفاق ميان آنان مي کنند ، در حالي که اين حسادت ها و تنگ نظري ها و حقارت ها در وجود امّ البنين نبود ، بلکه او به جهت معرفت و مسؤوليت ، همه فرزندان خود را فداي فرزندان فاطمه زهر کرد ؛ چرا که آنان را بر اين راه و منش تربيت نموده و امتياز فرزندان فاطمه زهر را براي آنان تشريح کرده بود تا همواره گوش به فرمان آنان باشند و هرگز از راه و روش ايشان سرپيچي نکنند که نمونه بارز آن را در واقعه عاشورا مشاهده مي کنيم .
امّ البنين . . . در راستاي يک زندگي زناشويي موفق
او همسري با ايمان و مادري شايسته و مديري موفق بود و مي پسنديد که خدمتگزاري مخلص باشد ؛ از اين رو ، او در خانه علي تلاش بيوقفه اي داشت تا خوشبختي و سعادت را به خانه شويش و نيز براي فرزندانش و فرزندان همسرش ارمغان آورد . البته امّ البنين هرگز راحتي خود را بر آسايش و آرامش شوهرش و فرزندان فاطمه ترجيح نمي داد .
او از همان نخستين روز که وارد خانه علي شد ، دريافت که حسن و حسين (عليهما السلام) مريض اند ؛ از اين رو از آن دو بزرگوار پرستاري مي کرد و براي بهبودي شان شب را بيدار مي ماند و با مهر و عطوفت با آن ها سخن مي گفت و برايشان همچون مادري دلسوز و مهربان بود . تمامي همّ و غمّ وي اين بود که حسن و حسين (عليهما السلام) و زينب و اُمّ کلثوم در آسايش و سعادت کامل باشند . هرگز نمازش را به تأخير نمي انداخت و از فضيلت اوّل وقت بهره مي برد . ضمن اين که بر تلاوت قرآن کريم و دعا و نيايش هاي مستحبي مداومت داشت .
امّ البنين همسايگان را هم فراموش نمي کرد و به آن ها سر مي زد و حاجاتشان برآورده مي ساخت . زندگي پربرکت ايشان در مدينه آغاز شد و در کوفه استمرار يافت . آنگاه بار ديگر به مدينه بازگشت تا حکايت همسر با اخلاصي را گزارش کند که مطيع همسر خويش است . در اطاعت خدا فنا شد و هرگز به او ستم روا نداشت .
گفتگوي امّ البنين (سلام الله عليها) با فرزندان زهرا (سلام الله عليها)
امّ البنين روزي متوجه شد که اُم کلثوم ، دخترک خردسال و يتيم زهر به گوشه اي از خانه خيره مانده و به فکر فرو رفته است . پرسيد : دخترم ! تو را چه شده است ؟ به چه چيز مي انديشي ؟ اُمّ کلثوم به او نگريست و آهي کشيد و با صداي معصومانه اي گفت :
« خاله جان ! مادرم زهرا در اين گوشه از خانه مي نشست و موهايم را شانه مي زد و مرا مي بوسيد و برايم با صداي محزون و دل نشين قرآن مي خواند و براي خواهرم زينب کلام جدّمان پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بازگو مي کرد و ما را به ايمان و تقوا ره مي نمود و در قلب ما روح اميد به خير و نيکي مي دميد .
خاله جان ! چرا مادرم فوت کرد ؟ ! او که پير نبود ! »
در اين هنگام ، اشک به امّ البنين امان نداد و کلمات در گلويش محبوس شد و کوشيد با صداي بريده اش با اين دختر يتيم سخن بگويد ، امّا نتوانست و سرانجام ـ اشک ريزان ـ خود را به دامان اُم کلثوم انداخت ، امّا دخترک يتيم دوباره پرسيد :
« خاله جان ! نيازي نيست چيزي بگويي ، من همه چيز را مي دانم . آن ها مادرم را زدند و به پهلوي او ، بين در و ديوار فشار آوردند ، ما نيز از ديدن آن صحنه ترسيده بوديم و مادرمان فرياد مي زد در حالي که آتش و دود زبانه مي کشيد : اسماء ! فضة ! به دادم برسيد ، اينان جنينم را کشتند ! »
اُمّ کلثوم مصيبت و غم نامه مادرش را شرح مي داد و امّ البنين با شنيدن اين وقايع ، سخت مي گريست .
« آه ، خاله جان ! نبودي که ببيني چه بر ما گذشت و چه حادثه دلخراشي را ـ پس از ارتحال جدّمان ـ تحمل کرديم و چگونه مادر در بستر بيماري افتاد و پس از نود روز دارفاني را وداع گفت و جان به جان آفرين تسليم کرد .
خاله جان ! مطمئن باش که او محزون ، مظلوم و ناراضي از ستمگران به شهادت رسيد . »
امّ البنين که فرياد و فغانش بالا گرفته بود ، گفت :
« دخترم ! قلبم پاره پاره مي شود از شنيدن اين مظلوميت ها که بر سر مادرت آمده است . دخترم ! باور کن که مادرت فاطمه مظهر جاويدان صبر و تقوي و شجاعت براي زنان و بلکه الگو براي مردان خواهد بود . به يقين خداوند او را انسان کامل و سرور زنان جهان قرار داده است . »
اُم کلثوم نيز رو کرد به امّ البنين کرده ، گفت :
« خاله جان ! سخنان شما مرا به ياد کلام مادرم مي اندازد ؛ وقتي آنجا نشسته بوديم ( به گوشه اي از حياط خانه اشاره مي کند ) ، مادرم بارها گفت که نوزاد جديد را محسن خواهيم ناميد . امّا او مرد .
خاله جان . . . منظورم اين است که او را قبل از تولد کشتند ! ( اُم کلثوم در اين لحظه سخت گريست و هيچ نگفت ) . »
امّا امّ البنين را اشک امان نداد و از فرط غم و اندوه ، نتوانست چيزي بگويد ، بلکه با رنج و ناراحتي به اُمّ کلثوم ؛ آن دخترک يتيم نگريست و گريست . در همان حال دخترک را نوازش کرد و در آغوش گرفت . مدتي گذشت تا اين که زينب وارد شد ! خير باشد خاله ! اُمّ کلثوم ! عزيزم ! حادثه اي رخ داده ؟ ! چيزي شما دو نفر را ناراحت کرده است ؟ !
اُمّ کلثوم : نه ، خواهرم ، ياد و خاطره مادرمان فاطمه را مرور مي کرديم . به راستي او چه زن بزرگي بود و چه زود از اين دنيا رخت بربست و رفت . آيا اين حادثه دل را نمي سوزاند ؟
زينب : راست مي گويي خواهر ، امّا خداوند در هر کاري عبرت و حکمتي قرار داده که در پهناي زمان دامن گسترده است و ما قومي هستيم که خداوند ما را بهواسطه برخورداري از تمامي فضايل و دوري از همه رذايل ، شرافت ويژه بخشيد . پس همان مي گوييم که خداوند متعال به ما آموخت : ( . . . إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . . . ) و جدّمان رسول الله بدان سفارش کرد . عزيز خواهرم ! اکنون به پا خيز و توکّل بر خدا کن و خاله را به حال خود واگذار تا بيش از اين در خانه ما محزون و اندوهگين نشود ؛ چرا که او مسؤوليت هاي سنگين در پيش دارد و ما بايد سپاسگزار او باشيم .
امّ البنين ( در حالي که دستان زينب را غرق بوسه مي کرد ) گفت :
« پدر و مادرم و جان و مالم فداي شما باد ! اي خاندان رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اي مطهّر از هر زشتي . . . من افتخار مي کنم که بر خدمت شما همّت گمارم و برخود مي بالم که در طول زندگي ام در کنار شما باشم . اي سروران نيک سرشت ، مطمئن باشيد که من همه وجودم را خالصانه فداي شما عزيزان خواهم کرد .
امّ البنين . . . مادري فداکار و مسؤول ، براي فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)
فرزندش عباس بن علي بن ابي طالب ، در سال 26 هجري به دنيا آمد ، در حالي که پيش از او حسن و حسين و زينب و اُمّ کلثوم (عليهم السلام) فرزندان علي و فاطمه (عليهما السلام) بودند . آنان از به دنيا آمدن نوزاد امّ البنين بسيار شاد و مسرور شدند . نو رسيده ، لبخندهاي زيبا و حرکات دلربا و چهره اي چونان ماه تمام داشت . با آمدن او ، تحرّک و نشاط زايد الوصفي نصيب فرزندان علي شد . آن ها با برادرشان عباس بازي مي کردند ، در حالي که امّ البنين با خود مي گفت : خداي من ! چقدر خوشبختم که خداوند مرا در اين خانه مبارک قرار داد . خدايا ! شب و روز تو را سپاس مي گويم .
عباس مظهر زيبايي و شکوه و نورانيت و توازن اندام و حرکات بود . مادرش او را سخت دوست مي داشت ، امّا در مقايسه با فرزندان فاطمه ، آنان را بي هيچ شک و شبهه ، برتر از عباس مي دانست و اين رفتار ، برخاسته از ايثار و از خود گذشتگي و صدق و اخلاص است و به خاطر ريشه کن کردن حسّ خودخواهي و حسادت است که تجلّي عملي آن ذوب شدن در انسان هاي والا و برتر است .
امّ البنين همسري نمونه در کنار علي (عليه السلام)
مکان حادثه در مساحتي اندک ، در کوفه عراق و زمان ، شبِ نوزدهم ماه مبارک رمضان ، در سال 40 هجري قمري و سخني که ارکان آسمان و زمين را به لرزه در آورد .
سخن علي بود ، آنگاه که نماز شب مي خواند . به گونه اي بر آسمان مي نگريست که گويي مي خواهد از اين دنيا کوچ کند ! فرمود : ( . . . إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . . . ) . سپس در حالي که همه اهل خانه و دخترش زينب با همه وجود و احساس مي شنيدند ، افزود :
« وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ وَلاَ کُذِبْتُ وَإِنَّهَا اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُ بِهَا » .
« به خدا سوگند که من هرگز دروغ نگفته ام و کسي مرا تکذيب نکرده و امشب همان شبي است که وعده داده شده ام . »
نمي دانم همسر علي ، امّ البنين ، در آن لحظات کجا بود . آيا در کنار همسر ايستاده بود ، آن هنگام که علي آيه وداع را بر خود مي خواند ؟ يا بر سجّاده خويش نشسته و نماز شب مي خواند و در پيشگاه خدا نيايش مي کرد و خير و خوبي و پيروزي را براي شوهرش طلب مي کرد ؟
نمي دانيم ، چرا که تاريخ عاجز و ناتوان ماند از نقل بسياري از وقايع و حقايق و اين يکي از آن ها است . امّا در عين حال ، علي در آخرين ساعات آن شب به امّ البنين وصيت کرد و گفت : امّ البنين ! من تو را نسبت به پسرم عباس سفارش مي کنم که همواره با برادرش حسين ، همدلي و همدردي داشته باشد و به هنگام رويارويي دو لشکر و بالا گرفتن جنگ ، او را تنها نگذارد .
آنگاه امير مؤمنان به سمت درِ منزل حرکت کرد ؛ در حالي که اين اشعار را با خود مي خواند و با عزيزان خود خداحافظي مي کرد :
اي علي ! خود را براي مرگ آماده کن
چرا که مرگ به ملاقات تو آمده است
پس تو نبايد از مرگ محزون و بي تاب شوي
آنگاه که پا در قلمرو تو مي گذارد
به راستي که آن لحظات براي امّ البنين چه دشوار بود ! او پس از عباس ، براي علي سه فرزند ديگر به نام هاي ؛ جعفر ، عبدالله و عثمان به دنيا آورده است . غم و اندوهِ فراق شوهر بزرگوار ، مهربان ، مظلوم ، پرستنده ، مجاهد ، دانا ، شجاع و مقرّب به خدايش ، او را از هر سو احاطه کرده بود . حق هم داشت ؛ زيرا علي اوّلين مسلمان و نزديک ترين فرد به رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از نظرِ گذشت و فداکاري و داناترين شخص نسبت به قرآن کريم و دين مبين و رزمنده ترين مجاهد در راه مبارزه با مشرکان ، ناکثان ، مارقان و قاسطان بود .
باري ، علي با ضربت شمشير زهرآگين ابن ملجم خارجي به شهادت رسيد و غرق به خون در محراب مسجد افتاد ، در حالي که پيام جاودان خود را به بشريت تکرار مي کرد و مي گفت : « فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَة ، فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَة » ديگر شما را نخواهم ديد اي تيره روزان بدبخت ! به خداي کعبه رستگار شدم ، ديگر هرگز شما را ملاقات نخواهم کرد اي فرومايگان سازشکار ! شما قلب مرا پر از چرک و خون کرديد . از خداوند مي خواهم ديگر چشمم به چهره نحس شما نيفتد . مطمئن باشيد که شما ـ نادانان ـ بهتر از من نخواهيد ديد . سوگند به خداي کعبه که رستگار شدم . سوگند به خداي زمين و آسمان و سوگند به خداي کعبه ؛ خانه شرافتمندان ، که من با عزت درون آن متولّد شدم و در راه عزّت و کرامت آن به شهادت رسيدم .
امّ البنين پس از اين واقعه جانکاه و جگرسوز ، همه وجودش را وقف سرپرستي از فرزندان علي کرد وخود آنچنان بر امير مؤمنان مي گريست که زبانزد خاص وعام شد ، امّا اين حزن و اندوه ناشي از درک و آگاهي بود ، نه صرف احساسات و عواطف !
در برابر توفان هاي سهمگين اجتماعي و سياسي و ظهور فراعنه مسلمين سرِ تسليم فرود نياورد ، بلکه همواره سخنان پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در مورد وي به ياد داشت که فرمود :
« اي علي ، هرکه تو را دوست بدارد ، در قيامت همراه انبيا خواهد بود . »
سال ها پس از شهادت علي و رخ دادن آن زلزله هاي ويرانگر سياسي ، يکبار ديگر قافله خاندان علي ، از کوفه رهسپار مدينه شد ، امّا اين بار علي امير و کاروانسالار آن نبود ، بلکه اين حسن بن علي (عليهما السلام) بود که زعامت اين کاروان را به دست گرفت و وزارت را نيز به برادرش حسين و عباس بن علي (عليهما السلام) واگذار کرد ؛ چرا که اين کاروان بي جهت و بدون هدف حرکت نمي کرد ، بلکه يکايک افراد حاضر در آن ، مسؤوليت و رسالتي دارند .
امّ البنين شاهد عروج ملکوتي حسن بن علي(ها)
حوادث سهمگين سياسي و فراز و فرودهاي اجتماعي و فکري ، پس از شهادت حضرت علي با صخره هاي حکومت هاي اُموي و نقشه هاي ويرانگر آنان مواجه گرديد ، در حالي که امام حسن ، پس از پدرش علي خود قهرمان بلامنازع اين وضعيت سخت و مسؤوليت هاي سنگين بود .
امّا در مورد امّ البنين ، در اين برهه از زمان ، کافي است بدانيم که او در طول زندگي اش غم و اندوه و رنج و ناراحتي اسلام را بر دل داشت و با ديدن ستمديدگان و مظلومان آل محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، جامه سوگ به تن مي کرد و جام غصه مي نوشيد و راهي جز اشک نداشت .
او در شب هفدهم ماه صفرِ سال 49 ق . ناله کنان و ضجّه زنان ، به سوي فرزندانش آمد و آنها را صدا زد و گفت : عباس ! اي ماه بني هاشم و تو اي عبدالله ؛ نور چشمان من . اي کسي که نامت هم نام پدر بزرگوار پيامبر است . و تو اي جعفر که هم نام عمويت جعفر طيّاري و تو و اي عثمان ، که نامت هم نام با عثمان بن مظعون ، آن صحابي جليل القدر و يار و ياور امام علي . . . عزيزان من ! برخيزيد . برخيزيد که برادر ، امام و ولي امرتان ؛ حسن بن علي را با زهر به شهادت رساندند ، برويد به خانه اش و هر آنچه را سرورتان حسين دستور مي دهد انجام دهيد .
همگان حاضر شدند و براي مراسم عزاداري و ماتم ، در خانه امام حسن گِرد آمدند و در اين واپسين لحظات ، حسن به او گفت : برادر ! واقعه اي که بر تو در کربلا خواهد رفت ، از اين هم دردناکتر است . هيچ روزي چون روز تو نخواهد بود اي ابا عبدالله . آه و ويل و عذاب از آن ستمگران باد !
در اين هنگام روح بزرگ حسن از جسم شريفش پرکشيد ، در حالي که برادرش عباس در کنارش بود . بالأخره جنازه را به سوي خاک جدش ، رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تشييع کردند که ناگهان باراني از تيرهاي رها شده به سوي جنازه حسن از جانب فرومايگان و سفلگان بني اميه پرتاب شد که بعضي از آن ها به جنازه و برخي ديگر به تشييع کنندگان اصابت کرد . براستي که مصيبت بزرگ و دردناکي است ! قساوت و وحشيگري اينان به جايي رسيد که برخلاف وصيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نص صريح قرآن عمل مي کردند . پس اي مسلمانان ! چه شد آن آيه که مي گفت : { قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي } ؟ !
ام البنين . . . در وداع با امام حسين (عليه السلام)
لحظه فراغ و وداع با کاروان حسين در پايان سال شصتم هجرت ، لحظه دشوار و فاجعه باري بود . ام البنين چگونه با حسين وداع کند و چگونه از زينب و اُمّ کلثوم جدا شود ؟ چگونه به اين قافله بنگرد ؟ در حالي که از مدينه جدشان خارج مي شود و ديگر برنگردد . شايد هم برگردد اما بدون مردان دلاورش و شايد هنگام بازگشت سرهاي اين بزرگواران بر نيزه باشد ! اين قافله مي رود تا مسير تاريخ را عوض کند و براي مفهوم آزادي و جنبش هاي آزادي بخش معنايي تازه و جاودان به ارمغان آورد .
امّ البنين براي وداع با فرزندان علي و فاطمه تاب نياورد از اين رو ، رو به عباسش کرد و گفت : پسرم ! عباسم ! وصيت پدرت علي ، اميرمؤمنان را که فراموش نکرده اي . تو بايد از اين خوبان دفاع کني . و ياور برادرت حسين باشي . تو بايد از خواهرانت زينب و ام کلثوم حمايت کني و تو بايد با ذرّه ذره وجودت و تا آخرين رمق حياتت با دشمنان خدا بجنگي . به اميد ديدار ، پاي حوض کوثر زهر .
عباس نيز با مادرش ؛ امّ البنين خداحافظي کرد و از اين که او را براي چنين روزي تربيت نموده تشکر کرد و به او گفت :
مادر ! براي برادرانم ناراحت نباش . آنان مرد زندگي هستند و با عشق به شهادت ، بر مرگ پيروز خواهند شد .
ام البنين با فرزندان و کودکان حسين خداحافظي کرد و دخترک خردسالش رقيه را ـ که سه سال بيش نداشت ـ غرق بوسه کرد . . .
امّ البنين جوياي سرنوشت حسين است
در جغرافيايي به اندازه سرزمين کربلا ، نبرد خون با شمشير ، در عصر روز عاشورا به پايان رسيد . البته پيروزي نهايي و تام و تمام از آن خون بود که اکنون در رگ هاي نسل هاي انقلابي جريان دارد و هر آن که جز اين گويد مرگش باد !
به يقين ، يزيدبن معاويه در اين نبردِ نابرابر با شکستي مفتضحانه و در همه سطوح و تا هميشه تاريخ روبه رو گرديد ، حتي حکومت و سلطنت خود را ، دو سال پس از اين فاجعه از دست داد و اينگونه بود که پيروزي خون بر شمشير حسين بن علي (عليهما السلام) پيوسته و مستمر در قلب مليون ها انسان ، در شرق و غرب عالم وارد شد .
اين خون چه شگفت آور است ! چرا اينگونه نباشد ؟ ! در حالي که پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيشاپيش فرموده بود : « خون حسين حرارتي دارد در قلب مؤمنان ، که هرگز سرد نمي شود . »
کاروان اکنون همراه زنان و کودکانِ به اسارت گرفته شده ، به دروازه شهر مدينه نزديک مي شود ، امّا اين نخستين باري است که اسرايي بر مي گردند و پرچم عزّت و پيروزي را بر بالاي سرشان برافراشته اند !
مورّخان نوشته اند : وقتي کاروان به زعامت امام زين العابدين نزديک مدينه شد ، در صحرا فرود آمد و خيمه به پا کرد و زنان بني هاشم را نيز فرود آورد . در حالي که « بَشير بن حَذْلَم » با او بود . امام سجاد خطاب به وي فرمود :
« اي بشر ، خداوند پدرت را رحمت کند ! او يک شاعر بود ، آيا تو نيز مي تواني مانند او شعر بگويي ؟ » بشر پاسخ داد : آري ، اي فرزند پيامبرخدا . امام فرمود : « پس وارد مدينه شو و براي اباعبدالله عزاداري کن . . . »
بشير با سرعت سوي مدينه رفت . همين که به مسجد جامع نبوي شريف رسيد با صداي محزون و همراه با گريه و اندوه اين ابيات را سرود :
يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ بِها
قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُ
الْجِسْمُ مِنْهُ ، بِکَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ
وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَي الْقَناةِ يُدارُ
« اي اهالي مدينه ، شما ديگر نمي توانيد در اين شهر سکونت گزينيد ! زيرا حسين را کشتند . پس چشم ها بايد چون سيل اشک ريز باشد . تنِ شريف او در سرزمين کربلا ، آغشته به خون است ، امّا سر او بر روي نيزه ها گر
نظرات شما عزیزان:
سید 
ساعت19:28---6 ارديبهشت 1392
سلام ایام فاطمه و ایام شهادت مادر سقای کربلا حضرت ام البنین.ع تسلیت عرض می کنم
با مطلبی با عنوان :عمربن خطاب خلیفه یا شاه…؟
به روز هستم منتظر حضور و نظرات خوبتان هستم ...........
www.omar-sonnat.com
:: برچسبها:
موقعيّت امّ البنين,
شخصیت امّ البنين,
الزهیر الجعفری,
محمد رضا میرزا جان,